جدول جو
جدول جو

معنی تک لپه - جستجوی لغت در جدول جو

تک لپه
گیاهی که دانه های آن دارای یک لپه باشد مانند گندم و ذرت، ذوفلقه
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
فرهنگ فارسی عمید
تک لپه
(تَ لَپْ پَ /پْ پِ)
اصطلاح گیاه شناسی در تقسیم بندی گیاهان که در دانۀ آنها فقط یک لپه است مانند گندم و خرما. این گیاهان از نوع گیاهان گلدار و نهاندانه ها میباشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 124 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
تک لپه
یک فرد از گیاهان تک لپه یی یک گیاه منسوب برستنیهای تک لپه. یا تک لپه ییها. دسته عظیمی ازگیاهان که دانه آنها شامل یک قسمت است که لپه نامیده میشود. لپه دانه این گیاهان محتوی مواد ذخیره یی و اندوخته یی است مانند خرما و گندم تک لپه ییها خود بچندین تیره تقسیم میشوند و رویهمرفته نسبت به گیاهان دو لپه یی ابتدایی ترند ذوفلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تک لپه
((تَ. لَ پِ))
گیاهی که دانه آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکمله
تصویر تکمله
آنچه چیزی به آن تمام و کامل شود، تتمه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ لَ / لِ)
اتابک مظفرالدین تکله (649-656 هجری قمری) یکی از مشهورترین اتابکان لرستان است و او با اتابکان فارس و امرای لر کوچک و شول و مغول درافتاد و قسمت عمده عمر او در زد و خورد گذشته است. کشمکش میان اتابکان فارس و اتابکان لرستان که از عهد هزاراسب شروع شده بود در ایام امارت تکله شدت یافت چه اتابک سعد بن زنگی بقصد استیصال امرای فضلویه و تصرف بلاد لر بزرگ سه بار بطرف متصرفات تکله لشکر کشید ولی در این لشکرکشیها غلبه نیافت بلکه پیروزی و اعتبار نصیب تکله گردید. در سال 655 هجری قمری که اردوی هلاکو عازم بغداد بود تکله بخدمت هلاکو رسید ولی از قتل خلیفه متأثر شد. مخفیانه به لرستان بازگشت و هلاکو گروهی را برای دستگیری او به لرستان فرستاد گرچه برادر تکله دستگیر شد چون تکله به حصار منگشت پناهنده شده بود بگرفتن وی توفیق نیافتند عاقبت هلاکو تکله را زنهار داد و چون به خدمت هلاکو رسید، خان مغول وی را به تبریز برد و در آنجا در سال 656 هجری قمری او را بکشت. (از تاریخ مغول اقبال صص 444-445). این تکله پسر هزاراسب بن ابی طاهر و پنجمین از اتابکان لر بزرگ است. رجوع به تاریخ مغول اقبال (سال 448) شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
دیوانه را گویند. (برهان) (از انجمن آراء) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). دیوانه و شوریده و مجنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَپْ پَ / پِ)
صفتی در دانه های نباتی. گیاهی که جنین آن فاقد لپه باشد، و این اصطلاح بجای ’عدیم الفلقه’ پذیرفته شده است. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ تَ / تِ)
یک لخت. یک لت. یک لنگه. که یک مصراع دارد. مقابل دولختی. مقابل دولتی. مقابل دولنگه. و رجوع به یک لخت شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام بندری بوده است به دریای مدیترانه: قسمتهای قشون یونانی که از راه دریا و خشکی روانه شده بودند دربندر کالپه بهم رسیدند. (ایران باستان ج 2 ص 1091)
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ)
در تداول عوام زمانی کوتاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک تک پا رفتم بدیدن فلان. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ فَ)
مشقت و دشواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشقت. ج، تکالیف. (اقرب الموارد) : حملت الشی ٔ تکلفه، یعنی بمشقت و دشواری داشتم آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن به خانه ای که در وی جای پوشیدن باشد، یقال: کلی فلان، ای اتی مکاناً فیه مستتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیعانه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بکرانه رسانیدن کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن کشتی را به کرانۀ رود. (از اقرب الموارد) ، بستن کشتی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بجای آمدن که باد کم گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بند کردن و بازداشتن، پیش آمدن و نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تکلیی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
بساخته، زور باژ باژی که به بهانه مرگ یا فراروی (کوچ) بدهکار از دیگر بدهکاران گرفته می شده است تتمه متمم، مالیات اضافی که برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک پا
تصویر تک پا
زمانی کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمله
تصویر تکمله
((تَ مَ یا مِ لِ))
تتمه، متمم، بخش پایانی و قسمت آخر کتاب، مقاله و هر نوشته دیگر
فرهنگ فارسی معین
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهان، لب، اطراف دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
یک لنگه از جفت هر چیز، لنگه ی در، پیوسته، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت دیوار، زیر دیوار، کنار دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
تن و بدن، پیکر
فرهنگ گویش مازندرانی
نابود کردن، هدر دادن اموال و اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزبانی، لب به لب، لبه ی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کردن زیر چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
خورده، چشیده، دهن زده
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیرامون دهان، دهان و لب و دندان
فرهنگ گویش مازندرانی